عشق، که ویژگی هایی مانند مهربانی، محبت، درک، احترام و همراهی را در بر می گیرد، نه تنها به سختی به دست می آید، بلکه برای بسیاری از افراد استقبال و تحمل آن چالشی است. از طریق تجربه کار با افراد و زوجها، شاهد موارد متعددی بودهام که در آن افراد با ابراز عشق با خشم پاسخ میدهند.
- یک مرد وقتی همسرش گفت که نگران دوچرخه سواری همسرش در محله ای ناامن است، احساس خشم کرد. با اینکه میدانست که او کنترلکننده یا قضاوتکننده نیست، و علیرغم اینکه میدانست که دلهرهاش بر این واقعیت است که واقعاً او را دوست دارد و برایش ارزش قائل است، احساس خشم میکرد.
- یک زن وقتی دوست پسرش به او گفت که او را آنقدر دوست دارد که آرزو دارد با هم بچه دار شوند کاملاً بد خلق شد. او قبلاً هرگز نسبت به او ابراز خصومت نکرده بود و مردی که درگیر بود او را تحت فشار قرار نمی داد یا حتی راه کاری را پیشنهاد نمی کرد. گفت این فقط یک حس شیرین است.
بر خلاف این افراد، بسیاری از مردم نمیدانند که مورد محبت قرار گرفتن یا بهویژه برایشان ارزش قائل شدن باعث میشود احساس خشم و خودداری کنند. در واقع، این واکنش متناقض تا حد زیادی یک فرآیند ناخودآگاه است. حتی یک تعریف ساده، اگرچه در ابتدا به صورت واقعی پذیرفته شده و از آن لذت میبرد، میتواند بعداً احساس ناباوری یا خشم را نسبت به فردی که تعریف میکند برانگیزد یا باعث ایجاد نگرشهای منفی و احساسات انتقادی نسبت به خود شود.
اما چرا عشق، تصدیق مثبت و تعریف و تمجید چنین خصومتی را برمی انگیزد؟ تعدادی از دلایل اصلی این پدیده در این وبلاگ مورد بحث قرار گرفته است.
۱-دوست داشته شدن باعث ایجاد اضطراب می شود زیرا دفاع های روانشناختی طولانی مدتی را که در اوایل زندگی در رابطه با درد عاطفی و طرد شدن شکل گرفته اند، تهدید می کند، بنابراین باعث می شود فرد احساس آسیب پذیری بیشتری کند.
اگرچه تجربه انتخاب شدن و بهویژه ارزشمند بودن هیجانانگیز است و میتواند شادی و رضایت را به همراه داشته باشد، در عین حال میتواند ترسناک باشد و ترس اغلب به خشم و خصومت تبدیل میشود. اساساً عشق زمانی ترسناک است که با آسیب های دوران کودکی در تضاد باشد. در آن موقعیت، معشوق احساس می کند که مجبور است به گونه ای رفتار کند که به معشوق آسیب برساند: رفتار تنبیهی، فاصله گرفتن از خود و دور کردن عشق. در اصل، افراد حالت دفاعی را که در اوایل زندگی شکل داده بودند حفظ می کنند. از آنجا که واکنش منفی به رویدادهای مثبت بدون آگاهی آگاهانه رخ می دهد، افراد بدون اینکه بفهمند چه چیزی باعث واکنش آنها شده است، پاسخ می دهند. آنها با عیب جویی یا سرزنش دیگران، به ویژه نزدیک ترین افراد، وضعیت را منطقی می کنند.
۲-دوست داشته شدن غم و اندوه و احساسات دردناک گذشته را برمی انگیزد.
رفتار با محبت و مهربانی، نوعی غم و اندوه تلخ را برمی انگیزد که بسیاری از مردم برای جلوگیری از آن تلاش می کنند. از قضا، لحظات نزدیک با شریک زندگی می تواند خاطرات تجربیات دردناک دوران کودکی، ترس از رها شدن و احساس تنهایی از گذشته را فعال کند. مردم از این می ترسند که به همان روشی که در کودکی صدمه دیده اند آسیب ببینند.
۳-دوست داشته شدن یک بحران هویت دردناک را برمی انگیزد
وقتی مردم صدمه دیده اند، احساس می کنند که اگر عشق را در زندگی خود بپذیرند، تمام دنیایی که آن را تجربه کرده اند متلاشی می شود و نمی دانند که چه کسی هستند. ارزش یافتن یا دیده شدن از دید مثبت گیج کننده است زیرا با خودپنداره منفی که بسیاری از افراد در خانواده خود شکل می دهند در تضاد است.
در فرآیند رشد، کودکان والدین خود را به عنوان بخشی از مکانیسم بقای روانی ایده آل سازی می کنند. این فرآیند ایده آل سازی به طور جدایی ناپذیری با حفظ تصویری از خود به عنوان بد یا ناقص گره خورده است. هر چقدر هم که دردناک باشد، افراد به نوعی مایلند شکست یا طرد شدن را بپذیرند، زیرا اینها با دیدگاه منفی تلفیق شده نسبت به خودشان هماهنگ است، در حالی که دوست داشتن یا داشتن پاسخ های مثبت به سمت آنها، تعادل روانی آنها را مختل می کند.
۴-پذیرفتن دوست داشتن در واقعیت، افراد را از پیوند خیالی با والدین خود جدا می کند.
در اوایل زندگی، کودکان تخیلات خود را از آمیختگی با والدین یا مراقب اصلی برای جبران آنچه از نظر عاطفی در محیطشان از دست داده است، در خود پرورش می دهند. ارتباط تصور شده احساس امنیت را ارائه می دهد، تا حدی نیازهای کودک را برآورده می کند و احساسات دردناک محرومیت عاطفی و طرد شدن را تسکین می دهد. این فانتزی تا بزرگسالی ادامه دارد، اگرچه ممکن است تا حد زیادی ناخودآگاه باشد. در نتیجه، فرد آسیب دیده حس شبه استقلال را حفظ می کند، نگرشی که می تواند بدون نیاز به دیگران از خود مراقبت کند. در نتیجه ادغام با والدین خود در تخیل خود، افراد همچنان به تربیت و تنبیه خود به همان شیوه ای که والدینشان با آنها برخورد کردند، ادامه می دهند. علاوه بر این، وقتی روابط عشقی معنادار، عمیق و تهدیدکنندهتر میشوند، افراد تمایل دارند از همان مکانیسمهای دفاعی استفاده کنند که والدینشان برای اجتناب از درد استفاده میکردند. واکنشی شبیه به والدین، بدون در نظر گرفتن هرگونه عواقب منفی، احساس امنیت میدهد. هنگامی که پیوند فانتزی برقرار می شود، مردم به شدت تمایلی به شانس دوباره برای عشق واقعی و رضایت از یک شریک عاشقانه ندارند.
۵-تصدیق مثبت باعث ایجاد احساس گناه در رابطه با پیشی گرفتن از والدین همجنس می شود.
دستیابی به موفقیت در زندگی عاشقانه یا شغلی میتواند فرد را از ضعفها، محدودیتها و ناتوانیهای والدین خود در یافتن رضایت در زندگی خود، بهویژه والدین همجنس، آگاه کند. انتخاب شدن یا ترجیح داده شدن توسط یکی از عزیزان در یک رابطه، یا تایید شدن برای موفقیتی که دیگران در محل کار برای آن تلاش میکنند، واکنشهای احساس گناه وخودسرزنشگری را تشدید میکند. هنگامی که احساس گناه پیشی گرفتن از والدین یا شریک خود وجود دارد، افراد از تلافی می ترسند و تمایل دارند رشد خود را محدود کنند یا بر خلاف آن عمل کنند.
علاوه بر این، مردم اغلب از تایید شدن احساس خشم می کنند و چون این احساس غیرمنطقی به نظر می رسد، سرکوب می شود. آنها همان افرادی را که به آنها احساس دوستداشتن میدهند، یا موفقیت یا دستاوردهایشان را حمایت کرده یا تصدیق کردهاند، تحریف میکنند و به آنها پرخاشگری منفعلانه میکنند. بسیاری به اشتباه تحسین مثبت را به عنوان یک انتظار یا تقاضا برای ادامه رفتاری می دانند که باعث قدردانی و تحسین آنها شده است. همه این احساسات دردناک تا حدی تسکین مییابند زیرا افراد ویژگیهای مثبت یا دوستداشتنی خود را دریغ میکنند، عملکرد خود را به سمت پایین تنظیم میکنند و ناخودآگاه تلاش میکنند تا موفقیت خود را کاهش دهند یا خراب کنند. خارج شدن از این نوع الگوی توقیف بسیار دشوار است.
۶-پذیرفتن عشق ورزیدن به مسائل وجودی دردناکی دامن می زند.
در ترس از صمیمیت، نوشتم: «نزدیک بودن به دیگری در یک رابطه عاشقانه باعث میشود که انسان بداند زندگی ارزشمند است، اما در نهایت باید تسلیم شود. اگر زندگی و عشق را بپذیریم، باید با مرگ اجتناب ناپذیر نیز روبرو شویم.» به ویژه، تجربه دوست داشته شدن، ارزش بیشتری برای زندگی فرد قائل می شود و انتظار پایان آن پر پیچ و خم می شود. به همین دلیل، مردم سعی می کنند به جای اینکه احساسات دردناک را پشت سر بگذارند، آن تبادلات عاشقانه را اصلاح کنند. اغلب لحظات نزدیک در یک رابطه با تلاش هایی از طرف یک یا هر دو طرف برای کنار زدن تجربه یا عقب نشینی به فاصله “ایمن تر” دنبال می شود. بسیاری از مردم از تشدید احساس اضطراب مرگ پس از احساس نزدیکی از نظر عاطفی و جنسی، و واکنش های بعدی با خشم و رفتارهای خودداری که منجر به وخامت رابطه می شود، صحبت کرده اند.
در بیشتر موارد، مردم دنیای عاطفی را ایجاد می کنند که در آن زندگی می کنند. در واقع، آنها تلاش می کنند تا دنیایی را که در کودکی در آن زندگی می کردند، بازسازی کنند تا تعادل روانی را حفظ کنند. رویدادها و شرایط مثبت، به ویژه تجربه دوست داشته شدن، این روند را به طور جدی مختل می کند. برای حفظ احساس کاذب ایمنی و امنیت، افراد از مکانیسم های دفاعی انتخاب، تحریف و تحریک در روابط خود استفاده می کنند. آنها تمایل دارند شریکهایی را انتخاب کنند که شبیه افراد اولیه زندگیشان باشند، زیرا با افرادی که با دفاعهایشان سازگاری دارند راحتتر هستند. ثانیاً، آنها شرکای خود را تحریف می کنند و آنها را بیشتر از آنچه که هستند شبیه مردم گذشته خود می بینند. ثالثاً، آنها سعی می کنند واکنش هایی را در شرکای خود برانگیزند که تعاملات گذشته آنها را تکرار می کند. نتیجه نهایی در تضاد با حفظ روابط شاد و رضایت بخش است.
در نهایت، اکثر مردم از واکنشهای منفی خود نسبت به دوستداشتن یا پویاییهایی که در بالا توضیح داده شد، آگاه نیستند، و همچنین رفتار خودداری و تأثیر آن بر خود و عزیزانشان را نمیشناسند. امید این است که آگاهی از این دفاع های اصلی و به چالش کشیدن آنها بتواند به افراد کمک کند تا از این اثرات مخرب رهایی یابند.